تصور کن مدت طولانی در غار هست، بدون روشنایی و غذا و همصحبت؛
برای بقا تلاش میکنی و سعی در تحمل هرچیزی داری تنها به امید روزهای بعد و کمی روشنایی.
و بعد از مدت طولانی در معرض روشنایی زیادی قرار میگیری؛
پرلبخند میشوی و فکر میکنی بلاخره تمام شد و سعی میکنی آرام باشی.
و ناگهان دوباره همان تاریکی عمیق و درد جسمی شدید و تازه میفهمی آن روشنایی عمیق موقت بوده و سهم تو تمام شد.
دردناک است.
روزنگارهای من...برچسب : نویسنده : minitranslatoro بازدید : 0
برچسب : نویسنده : minitranslatoro بازدید : 41
برچسب : نویسنده : minitranslatoro بازدید : 46
برچسب : نویسنده : minitranslatoro بازدید : 53
برچسب : نویسنده : minitranslatoro بازدید : 58